آخرین مطالب حمید سلطان آبادیان
دور فلکه سراب قرار میگذاشتیم و میرفتیم تا خیابان سعدی، از کوچه شاهین فر گذر میکردیم و وارد کوچه مخابرات میشدیم، از محله چهارباغ میگذشتیم تا میرسیدیم به ورودی شیرازی.
کد خبر : ۲۳۷۱۵۷
۱۴۰۳/۰۴/۱۳ - ۱۷:۵۴
آن سالهای نه خیلی دور، وقتی که هنوز دوربینهای دیجیتال و موبایلهای دوربین دار در دست مردم نبود، حبیب ا... برای عکاسان دور فلکه آب و اطراف حرم، روی پارچههای بزرگ، نقش حرم و بارگاه میکشید.
کد خبر : ۲۳۵۷۰۲
۱۴۰۳/۰۴/۰۶ - ۱۴:۳۱
به ورودی حرم که رسید از دوچرخه پیاده شد. رو به گنبد ایستاد و سلام داد. دستش را بلند کرد.
کد خبر : ۲۳۴۶۳۸
۱۴۰۳/۰۳/۳۱ - ۱۱:۴۰
صبح که با هزار سلام و صلوات، رفت برگه را بگیرد توی راه به دلش افتاد نذر کند اگر محل خدمت، شهر خودش اراک باشد، در اولین فرصت برود مشهد پابوس امام رضا (ع).
کد خبر : ۲۳۳۳۷۸
۱۴۰۳/۰۳/۲۳ - ۱۶:۳۸
اینجا همانجاست که زمان هم میایستد و نگاه میکند. دیر نمیشود. زمان اگر زمان باشد، اینجا هیچ وقت دیر نمیشود.
کد خبر : ۲۳۲۰۳۹
۱۴۰۳/۰۳/۱۶ - ۱۴:۵۳
خیابان، همان خیابان همیشگی بود و مسیر همان مسیر، اما عفت خانم، دیگر مثل آن سالهای قدیم توی پیاده رو نبود. پیاده روی برایش سخت شده بود.
کد خبر : ۲۳۱۴۵۷
۱۴۰۳/۰۳/۱۲ - ۱۷:۱۵
سفر به مشهد هیچ وقت برایش تکراری نبود. با اینکه این جاده را بارها و بارها با همین اتوبوس آمده و برگشته بود و تمامش را مثل کف دستش بلد بود، اما این سفر، هربار برایش حسی از تازگی داشت.
کد خبر : ۲۲۸۸۳۳
۱۴۰۳/۰۲/۳۰ - ۱۸:۴۶
حـاج مهـدی با آن ابهـت همیشگی اش، هر روز صبح علی الطلوع در چوبی دکان را باز میکرد، پشت پاچال مینشست و چرتکه را جلو خودش میگذاشت.
کد خبر : ۲۲۸۶۵۰
۱۴۰۳/۰۲/۲۹ - ۱۲:۱۳
مادر همیشه تندتر از من قدم برمیداشت و من درحالیکه دستش را در دست گرفته بودم، با قدمهایی بلند بهدنبالش میدویدم.
کد خبر : ۲۲۸۳۶۵
۱۴۰۳/۰۲/۲۷ - ۲۱:۴۵
اوستا حبیب دستش را به چوب که میزد طلا میشد.
کد خبر : ۲۲۸۱۳۸
۱۴۰۳/۰۲/۲۶ - ۱۴:۲۰